#غروب_خورشید_پارت_189

مهسا-خيره..مطمئنم اتفاق بدي نيست..شايدم پانته آ کاري کرده

من-نميدونم

مهسا-حالا اينارو بيخيال..اومدم ازت يه کمک بخوام..

بهم چشم دوختم که گفت-سپهر واسه فردا توي هتل چمران قرار گذاشته..

چپ چپ نگاهش کردم..

من-توهم ميري?

مهسا يه نيشگوني ازم گرفت وگفت-خره توي لابي قرار گذاشته گفت ميخواد حرف مهمي رو بهم

بزنه

من-اهان..باناراحتي روبهش گفتم-مهسا سپهرو دوست داري?

مهسا-خيلي خورشيد..خورشيد اگر بدوني توي اين مدت چقدر وابستش شدم..سپهر خيلي

مهربونه..ميدوني شخصيت درکنار غرورش خيلي دل نشينه..اصلا تاحالابدي ازش نديدم..حتي

شنيدم که ميگن نماز خونم هست

بغضي به گلوم چنگ زد..مهسا نبايد تاوان عشق سپهرو بده..

ازخدا خواستم که سپهر واقعا عاشق مهسا شده باشه..

لبخند تلخي زدم وچيزي نگفتم..بامهسا نهار اماده کرديم وخورديم. مهسا چندساعتي پيشم موند

ورفت..

ساعت2هست الان..آريا ساعت9مياد..بلندشدم که برم توي اتاق..همين که از کنار در ورودي رد

شدم در باز شد...برگشتم سمت در..آريا بود..باچشماي سرخ شده..ترسيدم..دلم به آشوب افتاد..

romangram.com | @romangram_com