#غروب_خورشید_پارت_187

سلام گلم..اخي شنيدم لحظات سختي رو سپري ميکني..بهت که گفته بودم آريا مال منه..از اين به

بعد بدتر سرت مياد تا خودت طلاق بگيري هرچند که ديگه روح آريا متعلق شده به من....

گوشي از دستم افتاد...پاهام سست شدن..روي زمين افتادم..خداي من..پس پانته آ داره منو

بدبخت ميکنه..اون رفت سمتش..ديگه منو نميخواد..حتما ديشب ميخواست بگه..ميخواست بگه

پانته آ رو ميخواد...اشکام شروع کردن به باريدن..نتونستم جلوي خودمو بگيرم..باصدتي بلند گريه

ميکردم...جيغ ميزدم..دست خودم نبود اما ميخواستم خودمو خالي کنم...باصداي بلند گريه

ميکردم...گوشيمو زدم توي ديوار..همونطور که نشسته بودم سرمو چسبوندم به کف زمين وجيغ

ميزدم...خدايــــــــا من چه مصيبتي دارم از دست پانته آ وسپهر..ديگه خسته شدم...

همون لحظه در به شدت باز آريا اومد داخل..سرمو اززمين جداکردم..ساکت شدم..ديگه خبري از

جيغ وگريه نبود..مثل ديوونه ها شده بودم..آريا با ترس نگاهم کرد..اومد نزديکو شونه هامو گرفت بين دستاش وگفت-خورشيد چته؟

من فقط تمام اين لحظات نگاهش ميکردم..ميخواستم حالا که قراره ترکم کنه يه دل سير نگاهش

کنم..

معلوم بود ترسش بيشتر شده چون به شدت تکونم دادوگفت-خورشيد داري نگرانم ميکني!چت

شده تو؟

پسش زدم...بلندشدمو رفتم توي حياط..روي تاب نشستم..توي اون سرما لباس من مناسب نبود

وميلرزيدم مخصوصا اينکه ميله هاي تاب هم سرد بودن..اينا مهم نبودن..مهم زندگي به فنارفته ي

من بود...حدود يک ساعتي من توي اون حال بدون هيچ اشکي بودم.

متوجه شدم آريا کنارم نشست..نگاهش نکردم..

romangram.com | @romangram_com