#غروب_خورشید_پارت_186


کشيدم..

برگشتم سرجام وبا اخم ساختگي روي صندلي نشستم..ديگه تااخر مهموني کار خاصي انجام

ندادم..متوجه نگاه هاي سنگين آريا روي خودم ميشدم اما بي محل بودم نسبت به نگاهش..موقع رفتن شد..با بچها خداحافظي کردم اما محل نيما نزاشتم.اينم لنگه دوستش..مهسا هم گفت

که بي خبر نزارمش

توي ماشين بوديم...انقدر خسته بودم که همونجا خوابم برد..راستش تحملم هم زياد بود که بزارم

برسيم خونه بعد برم بخوابم اما خب کرمم گرفته بود......که موفق هم شدم

* * * * * *

صبح که چشم باز کردم روي تخت بودم..لبخندي زدم..غلت زدم تاببينم آريا پشت سرمه يانه اما

نبود..تعجب کردم..امروز جمعه بود..

سريع بلندشدمو رفتم از پله ها پايين..

روي کاناپه خواب بود..اوفــــــ نفسي از سرآسودگي کشيدم ورفتم توي آشپزخونه..ميز صبحانه

رو چيدم..خودم خوردم وبقيشو دست نخورده گذاشتم واسه آريا..بلندشدمو رفتم توي اتاق..اول

دوش گرفتم وبعدش هم تصميم گرفتم يه دامن بلند جيگري وتاپ گردني مشکي پوشيدم.

موهامو هم بالاي سرم پيچ دادم ورژ جيگري هم زدم..خواستم از اتاق برم بيرون که پيامي به

گوشيم فرستاده شد...

برگشتم ورفتم سمت موبايلم..پيام از طرف پانته آ بود..يه دلشوره ي بدي گرفتم..پيام رو باز

کردم..نوشته بود:


romangram.com | @romangram_com