#غروب_خورشید_پارت_184


بادستام زدم به تخت سينش وگفتم-توکه منو زن خودت نميدوني پس کاريم به کارم نداشته

باش..ولم کن آريا...وازش جداشدم ورفتم ته باغ..گوشه اي استادم خودمو خالي کردم..باصداي

بلند هق هق ميکردم..هرزني جاي من بود اين حس وداشت..نه من ميدونم چشه نه ميدونم دليل

کاراش چيه!!!

بلندشدمو رفتم داخل...آريا روي صندلي نشسته بود وسرشو بين دستاش گرفته بود..مهسا ونيما

بانگراني نگاهم ميکردن..بي توجه بهشون رفتم روي صندلي تک نفره اي نشستم..آتوسا هم که يه

جورايي با ماهان دوست بودن دور اون وسپيده بود..

همون لحظه چراغ هاخاموش شد..اعلام کردن که رقص دونفره هست..

زوج هاي جوون بلندشدن ورفتن وسط..نيما هم به مهسا افتخار دادو باهم رفتن وسط..فقط من

بودم..مني که هنوز يک ماه از ازدواجم نگذشته مشکلاتم داره شروع ميشه..

داشتم به جمعيت وسط در حال رقص نگاه ميکردم که متوجه شدم کسي کنارم

نشست..سرمو.برگردوندم يه پسر بود..يا بهتربگم يه مرد..

سنش حدود اندازه ماهان بود..پسري با چشم وابرو مشکي وخوش هيکل وجذاب..پسر خوشگلي

بود اما به دل من ننشست..توي دل من فقط يه مرد بود..پسر-تنهاييد?

حرفي نزدم وبه روبه رو چشم دوختم..

پسر-خواستم اگر افتخار ميديد باهم برقصيم واسه لحظه اي کوتاه

نگاهش کردم..نگاه آرياهم کردم..داشت نگاهم ميکرد..واسه خاطر اونم که شده بود لبخندي زدمو


romangram.com | @romangram_com