#غروب_خورشید_پارت_182


نبود..حدود31يا21نفر بودند..

ماهان،مهسا،آتوسا،سپيده،ما زيار،مژده هم که پيش يه پسر نشسته بود..نيما هم بود...وچنديدن

دختر وپسر که نميشناختم..رفتم داخل وبهشون سلام کردم..همونجا مانتومو درآوردم

ونشستم..نيما هم بود..تاآريا وارد شد بلندشدو رفت پيشش..

مهساکنار گوشم گفت-خورشيد چي شده?نگاه کردم ديدم کسي حواسش به ما نيست..آريا ونيما هم گوشه اي کنارهم ايستاده بودن ودست

هردوشون يه جام شراب بود..

انگار نيما داشت باهاش حرف ميزد اما...اما نگاه اون به يه جايي بود..خم شدم رد نگاهشو دنبال

کردم..ديدم به ديوار بود..خيالم راحت شد..

مهسا-خورشيد کري?دارم ميگم حرف بزن...

واسش تعريف کردم که اونم نگاهش کشيده شد سمت اون دوتا..

مهسا-من يه نقشه دارم

باتعجب گفتم-چه نقشه اي?

چشماشو نازک کردو گفت-اون روز بود که گفتي آريا گفته ديگه جلوي نرقص..الانم که خوشگل

کردي ميري وسط ميرقصي بامن اونم غيرتي ميشه مياد مجبورت ميکنه بري پيش خودش بشيني..

نگاهش کردم وبعد نگاه آريا..لبخند زدم..نقشش عالي بود..بلندشديمو رفتيم وسط..با مهسا شروع

کرديم به رقصيدن..قر ميومدم وعشوه..ميخواستم نگاه جلب کنم...حدود ربع ساعت گذشت ولي

خبري نشد..کلي هم پسر دورمون بود..نگاه بيشتر پسراهم روي ما بود ولي...آريا نيومد..همون طور


romangram.com | @romangram_com