#غروب_خورشید_پارت_181
سريع از اتاق خارج شدم..آريا اومده بود..خداروشکر امروز صورتش خيلي خسته نبود..تصميم
گرفتم باهاش سرسنگين باشم..
من-سلام..
نگاهم کرد..ابروهاشو انداخت بالا وگفت-سلام..واسه چي تيپ زدي?
دستامو مشت کردم..بازم بي توجهي
رفتم توي آشپزخانه وگفتم-امشب تولد ماهان هست.داريم ميريم اونجا.توهم برو يه دوش بگير
وآماده شو که دير ميشه..
بدون حرفي از پله ها بالا رفت..يکم که گذشت مطمئن شدم رفته توي اتاق آروم آروم از پله ها
رفتم بالا..گوشه در ايستادم واز لاي در نگاهش کردم..نبودش..رفته توي حمام..رفتم پايين...
يکم گذشت که صداي پاهاش اومد..سرمو بالا گرفتم..اوه چه تيپي!!
تيپ خورشيد کش زده بود..يه کت وشلوار آبي وبالباس آبي کمرنگ تري واسه زيرش..عالي
بود..لبخندي زدم اما سريع قورتش دادم..
آريا-بلندشو بريم...بلندشدمو مانتو خز مانند کرم رنگمو پوشيدم همراه شال کرمي...وحرکت
کرديم...
توي ماشين بينمون سکوت بود..فقط آهنگ ملايم وغمگين بي کلامي بود که پخش ميشد...سرمو
به پشتي تکيه دادم وچشمام. بستم..خدابه خيرکنه امشب رو..اميدوارم که نيما بفهمه..منم
بفهمم..متوجه سنگيني نگاهش شدم اما چشمامو باز نکردم..تا وقتي که رسيديم..چشمامو باز
کردم..سريع پياده شدم ومنتظرش نموندم..رفتم داخل ويلايي که توي باغ بود...تعداد شلوغ
romangram.com | @romangram_com