#غروب_خورشید_پارت_18
مهسا-اوق برو گمشو.اعتماد به سقفت تو کليپسم
ماهان هم همونطور که ميخنديد گفت-بسه کم مزه بريزيد بيايد بريم.
ودنبالش راه افتاديم ورفتيم بيرون.وقتي از درکوچه اومديم بيرون آريا روديديم که به ماشينش
تکيه داده بود.چه ماشيني.يه کمري مشکي بود.
منو مهسا مات تيپ وماشين آريا بوديم که ماهان هم رفت سمت آريا.عجب تيپي هم زده بود
يه کفش اسپورت مشکي..شلوار جين مشکي..لباس مشکي ويه کت اسپورت چهارخونه اي
سفيدمشکي..موهاش رو هم خيلي شيک زده بود بالا
مهسا-اوفـــــ خورشيد عجب جيگريه اين
منم که تو حال وهواي خودم نبودم گفتم-اوهوم جيگرهيه دفعه آتوسا مثل جن اومد وسط ماوگفت-
خورديد داداش منو
منو مهساهم ازترس برگشتيم سمت آتوسا.ولي خدا رو شکر آريا و ماهان متوجه نشدن آخه
مشغول حرف زدن بودن..از ترس اينکه فهميده باشه سرمو انداختم پايين و سلام آرومي زير لب
گفتم ولي،مهسا اصلا به روي خودش نياورد.
مهسا-سلام من مهسا هستم.دخترخاله خورشيد
آتوسا-سلام.خوشبختم منم آتوسا خواهر آريام.
وبعد رو کرد به من وگفت-که جيگره آره?
واي خدا آبروم رفت.حالا ميگه دختره از خداشه زن آريا بشه.با لکنت گفتم-نــ..نــــه از دهنم
romangram.com | @romangram_com