#غروب_خورشید_پارت_179

يه نفراومد پشت خطم..دست بردار هم نبود..

من-نيما يه پشت خطي دارم ببينم کيه زنگت ميزنم باشه?

نيما-باشه ابجي منم ميرم يه سربه آريا ميزنم ببينم حرف ميزنه

من-دستت طلا...خدانگهدار..وتلفنو قطع کردم..مهسابود..جواب دادم

من-نميفهمي دارم باتلفن حرف ميزنم?

مهسا-زهرمار من مهم ترم..

خنديدم وگفتم-خب بگوببينم چکار واجبي داري

مهسا-اوممم خب شما که انقدر بي معرفتي يادت نيست ولي امشب تولد ماهان هست..خب

راستش ميخواستم بگم توي باغمون تولده..مياي?

من-اوخخخخ ساري عشقم..اصلا مشغله فکري نميزاره به چيزاي ديگه فکرکرد..

مهسا-مشغله فکري?چيزي شده?

من-آه چطور بگم..شب واست تعريف ميکنم

مهسا-باشه..پس شب منتظرم زود بيايا..خداحافظ...تماس رو قطع کردم..رفتم روي مبل نشستم وسرمو به پشتي تکيه دادم..داشتم واسه خودم

فکرميکردم..يه دفعه سيخ نشستم سرجام..

خودشه..سريع با دو رفتم سمت تلفن..

نيما سريع جواب داد-بله

من-ببين نيما چيزي به آريا نگو..شب تولد ماهان هست توهم بيا اونجا باآريا حرف بزن..منم باهات

کار دارم منم بفهمم چي ميگه..باشه?

romangram.com | @romangram_com