#غروب_خورشید_پارت_173
اومد..
رفتم سمتشو محکم تو بغلم گرفتمش..باتعجب گفت-خورشيد چته?
من-آريا خيلي دوست دارم.هيچوقت ولم نکن
خنديدوگفت-اين حرفا چيه ميزني..منم دوست دارم..
ازش جداشدم..آريا-خورشيد چيزي شده?اتفاقي افتاده?سرمو به علامت منفي تکون دادم..
من-نه فقط اين لحظه که نبودي دلم واست تنگ شد
خنديدو نشستيم سرميز ونهارمونو خورديم.......
من-آريا زود باش
آريا-باشه اومدم...
امروز روز آخري بود که شمال هستيم..حدود دوهفته اي بوديم ولي خب به دليل مشغل کاري آريا
مجبوريم برگرديم فردا صبح..اين چندهفته ماه عسل درکنار آريا واقعا خيلي خوب بود..
الان هم داريم ميريم واسه آخرين بار کنار دريا...
سيب زميني وکباب هارو برداشتم همراه وسايل هاي ديگه حرکت کرديم..روي زمين کنار ساحل نشستيم وآريا آتش روشن کرد..توي اون هوا واقعا گرماي آتش وشعله
آتش خيلي لذت بخش بود..کنار آريا نشستم وسرمو روي شانش گذاشتم..توي سکوت به صداي
آب وخود دريا که موج هاي کوچ کوچکي پشت سرهم به سمت ساحل ميومدن چشم دوختم..توي
اون تاريکي شب واقعا همه چيز درکنارهم زيبا بود..
آريا-خورشيد
من-جانم
romangram.com | @romangram_com