#غروب_خورشید_پارت_171
دستام شروع کردن به لرزيدن..ميدونستم خودشه..آه خدا من که ميگفتم اين ازدواج کنم ول
ميکنه...گوشي از دستم افتاد روي ميز..بلندشدمو پنجره رو باز کردم..نميدونم حسي بهم ميگفت به
آريا بگم حسي هم ميگفت نه...
گوشيمو برداشتم وبه مهسا پيام دادم-سلام عزيزم خوبي?
چنددقيقه بعد جواب داد-سلام خورشيد جونم..مرسي توخوبي?خوش ميگذره?من-مرسي گلم..جات خالي..چخبرا?
مهسا-واااي خورشيد خوب گفتي ميخواستم واسن يه چيزي تعريف کنم
خداروشکر خودش بحث رو داره مياره وسط..جواب دادم-خير باشه.بگو ببينم چي شده?
حدود چنج دقيقه اي جواب داد-ديشب با سپهر رفتم بيرون..خودش گفت.منم قبول کردم.رفتيم
سينما..واااي خورشيد وسط فيلم دستمو گرفت منم هيچي نگفتم..
لبخندم محو شد..اون داشت با مهسا بازي ميکرد..نه نبايد ميزاشتم اينجور شه..
جواب دادم-خوشحالم عزيزم...
بلندشدم بايد يه کاري ميکردم که آريا از خونه بره بيرون تا من زنگ بزنم اينجور نميشد...
رفتم در يخچال و باز کردم..خداروشکر نوشابه نبود..رفتم بيرون کنار آريا نشستم..
دست گذاشتم روي پاش وگفتم-عزيزم ميري نوشابه بخري?
آريا-نوشابه?واسه چي?
من-خب دلم کشيده.بااين غذايي که درست کردم هم ميچسبه..خنديد وگونمو بوسيد وبلند
شد..خود به خود اشک از گوشه چشمم چکيد..بااين کاراي سپهر احساس ميکردم دارم به آريا
خيانت ميکنم..من نميخواستم اينجور شه..من از ته دلم عاشق آريا بودم..آريا سويچ ماشينشو
romangram.com | @romangram_com