#غروب_خورشید_پارت_165
شديم...
توي هواپيما من همش خواب بودم..واسه همين متوجه طول زمان نشدم..
باصداي آريا که ميگفت رسيديم چشم باز کردم..با تن خسته وکوفته پياده شديم..
آريا-بيا بريم هتل شب هم ميريم حرم..قبول کردم و رفتيم توي يکي از هتل هاي شهر
مونديم..اتاقش خوب بود وتميز..بعد از چيدن وسايل توي کمد آريا رفت ودوش گرفت من هم رفتم
توي آشپزخانه..مثل اينکه اين هتل فقط صبحانه وشام ميداد..پس تصميم گرفتم چيزي بپزم..
اونجا مقداري وسايل واسه آشپزي بود..شروع کردم به پختن قورمه سبزي..حدود51دقيقه اي غذا
آماده شد..رفتم توي اتاق وديدم که آريا خوابيده..اوخي نازي چقدر ناز وبامزه خوابيده..يه لحظه
دلم واسش غش رفت..رفتم کنارش روي تخت نشستم ومحکم بوسه اي آبدار روي لپاش
زدم..ولي بيدار نشد..صداش زدم-آريا?
بازم جواب نداد يه لحظه دلم شور زد.تقريبا باصداي بلندي تکونش دادم وگفتم-آريـــا؟
چشم هاشو باز کردو گفت-چيه داد ميزني?
دست گذاشتم روي قلبم و نفسي از آسودگي خيال کشيدم..خدارو زير لب شکرکردم..
آريا-خورشيد چت شده?
من-هيچي ترسيدم يه لحظه حالا هم بلندشو بيا نهار بخوريم...وبلندشدمو رفتم بيرون..تا سفره رو
چيدم،آريا هم اومد درکنار هم نهارمونو خورديم..
بعد از نهار بلندشديمو رفتيم سمت حرم..وقتي رسيديم چادرمو از کيفم در آوردم وپوشيدم..آريا
اول لبخندي بهم زد وگوشيشو از جيبش در آورد..باتعجب نگاهش کردم-ميخواي چکارکني?آريا-خب درست وايسا....فهميدم که ميخواد ازم عکس بگيره..صاف ايستادم وهمراه لبخند آريا
romangram.com | @romangram_com