#غروب_خورشید_پارت_166


ازم عکس گرفت..ودوباره گوشيشو داد دست يه نفر واون عکس دونفره ازمون گرفت...

ديگه بايد از هم جداميشديم..

آريا-خورشيد حواست به خودت باشه ها مراقب باش اگر شلوغ بود سعي نکن توي اون جمعيت

بري بين اون همه آدم..سرتکون دادم-آريا توهم مراقب باش..کارم تموم شد به گوشيت زنگ

ميزنم بيا همين جا که هستيم..سري تکون داد وهرکدوم وارد حرم شديم..اوه اصلا فکرشو

نميکردم انقدر شلوغ بود..جمعيت جوري بود گه اگر ميخواستي دست به حرم بزني له ميشدي بين

اون همه جمعيت..الان شلوغ بود واسه همين اول رفتم نماز خوندم(اينو بگم که از قبل وضو

داشتم)انقدر نمازي که خوندم حس آرامشي بهم داد که چند بار خوندم...کتاب قرآن رو برداشتم

وچندين سوره وزيارت عاشورا رو خوندم..جمعيت کمي کمترشده بود اما،هنوزم شلوغ

بود..نميشد..من اين راهو اومده بودم واسه اين جمعيت..بالاخره بعد از حدود نيم ساعت سعي

وتلاش دستم به حرم خورد..واسه لحظه اي چشم هامو بستم..نزديک شدمو بوسه اي به حرم اما

رضا زدم..دعا کردم..اول واسه زندگيم..واسه اينکه خوشبختيموخدا ازم نگيره.مرد زندگيمو ازم

نگيره..سلامتي همه رو هم خواستم..انقدر با امام وخداي خودم حرف زدم که ديگه جوني تو تنم

نموند..دستي به صورتم کشيدم..خيس خيس بود..بعد از فرستادن فاتحه به زور اومدم

بيرون..ديگه بدنم کوفته شده بود...رفتم بيرون..آريا رو ديدم که اونجا ايستاده بود..رفتم پيشش..

آريا-قبول باشه...

لبخندي زدمو گفتم-مرسي..باهم راهي شديم..توي ماشين بوديم اما متوجه شدم که آريا سمت


romangram.com | @romangram_com