#غروب_خورشید_پارت_162


از اون تالار لعنتي زدم بيرون..سوار ماشينم شدمو باسرعت توي خيابان ها ميروندم...ميروندم

وباصداي بلند به حال خودم اشک ميريختم..من دختري نبودم که بخواد به اين راحتي اشک بريزه

ولي...ديگه نميتونمخورشيد...خورشيد...فقط منتظر روزي باش که نابودت کنم..نابودم کردي حالا هم نوبت

توهست..نميزارم خوشبختي فقط به کام شما باشه..

گوشه اي ايستادم وباگذاشتن آهنگ غمگين شروع کردم باصداي بلند هق هق کردن...

(از زبان خورشيد)

بعد از اون وکمي استراحت نوبت رقص دونفرمون شد..همه چراغ ها خاموش شد..آهنگ لايت

وآرومي هم نواخته شد..دستامو دور گردن آريا وآريا هم دستاشو دور کمرم حلقه کردو بافاصله کمي

شروع کرديم به رقصيدن..

پيشاني هامونو به هم چسبونده بوديم وتوي اون تاريکي به هم خيره شده بوديم..

من-هيچوقت از ازدواج با مردي همچون تو پشيمون نميشم..لبخندي زد..هيچي نميگفت..منم

حرفي نزدم..گذاشتم اين لحظه در سکوت سپري شه...

شب خوبي بود...بالاخره اين شب زيبا هم گذشت...از خوشحالي توي پوست خود

نميگنجيدم..حواسم به هيچکس نبود..فقط خودمو آريا رو ميديدم..

همه مهمان ها هديده هاشونو دادن ورفتن...ماهم بعد از تکه عروس گردون که کن واقعا عاشقش

بودم،از همه خداحافظي کرديمو رفتيم سمت خونه...انقدر مامان وبقيه گريه کردند که منم اون

وسط از گريه بند نميومدم...آره سخت بود از مامان جدا شم ولي خب همه ما از اومدن اين روز


romangram.com | @romangram_com