#غروب_خورشید_پارت_153
هم به صورت قهر پشت سرم ايستاده بود..عکس ديگه هم آريا منو بغل کرده بود روي دست
هاش..کلي عکس ديگه هم گرفتيم از جمله من در کنار سه تا ساقدوش دختر ودر آخرهم
با2تاييشون دسته جمعي عکس گرفتيم..
از آتليه اومديم بيرون و تازونديم به طرف تالار..تالارمون توي يکي از بهتريم تالار هاي دوکوهک
برگزار ميشد...که واقعا ميشد گفت جزء زيباترين تالار هايي که به عمرم ديده بودم بود..
تالار قصرمانند بود..از در که وارد ميشدي فرق قرمز جلوي پات پهن بود..من دستمو دور بازوي آريا
حلقه کردم واون2تاهم دست در دست هم پشت سرمون ميومدن...بعد از گرفتن کلي فيلم ورد
شدن ما از زير قرآن واسپندي که مامان دور سرمون چرخوند رفتيم داخل..وقتي وارد شديم همه
شروع کردن به دست زدن وکل کشيدن..همه بودند که متاسفانه پانته آ هم بود..رفتيم توي
جايگاهمون نشستيم..چشمم خورد به پانته آ که داشت از ته سالن نگاهمون ميکرد..يه لباس دکلته
سبزفيروزه اي پوشيده بود که تمامش تنگ بود وتوي قسمت کمرش هم به صورت قلب باز
بود..موهاشوهم لخت کرده بود وباز گذاشته بود..چشم ازش گرفتم به مهمان هايي که وسط درحال
رقص بودن چشم دوختم..هرسه زوج ساقدوش به اضافه مهمان هاي ديگه درحال رقص بودند..مازياروسپيده که از درکنارهم
رقصيدن لذت ميبردند..
مهسا ونيما...خب اوناهم ميرقصيدند اما،،نگاه نيماهمراه لبخند کمرنگي به مهسا بود اما مهسا بدون
هيچ حسي ميرقصيد.شايد جاي خالي کسيو کنارش حس ميکرد..
آتوسا وماهان هم ميرقصيدند وهردو گه گاهي زير چشمي هم ديگرو نگاه ميکردند ونگاه وصورت
آتوسا خجالت زده بود وماهان هم ميشد گفت حسي بود که نميفهميدمش..
romangram.com | @romangram_com