#غروب_خورشید_پارت_151

دستمالي برداشتو اومد سمت مهسا وگفت-دختر بيا اشکاتو پاک کن که آرايشت الان به هم

ميريزه..مهساهم همين کارو کرد..نرگس خانم روبهم گفت-اين سه تارو تشخيص ميدي?نگاهشون کردم..آره خيليم شبيه هم نشده

بودند..

من-آره،خوبه فتوکوپي هم نشدن..اينجور عاليه.دستتون طلا

آتوسا خنديدو گفت-خورشيد تو هنوز خودتو نديدي?

راست ميگفت..من اصلا يادم نبود..خنديدم ورفتم سمت آينه..دهنم بازشده بود..راست ميگفتن

دخترا خيلي تغيير کرده بودم..

موهامو پشت سرم کشيده بودن وجمعش کرده بودن..قسمت جلوش هم به صورت تاق کرده

بودن..به خواسته خودم موهام رنگ نشد..

يه تاج کوچک هم روي موهام قرار داشت وتورم هم پشت بودو پشتش تا کمر ميرسيد..

آرايشم هم دور چشمامو سياه کرده بودن ومژه مصنوعي هم زده بودن واسم..خط چشم کلفت هم

دورچشمام کشيده بودند..رژگونه خيلي کمرنگ هم زده بودن ورژ لبم هم رنگ کرمي بود..واقعا همه

چي عالي بود..

اشک شوق توي چشمام حلقه زد..پشت سر هم کلي پلک زدم تا نريزه که موفق هم شدم...

خبردادند که آريا وساقدوش هاي مرد وفيلمبردار هم رسيدن..سريع شنلمو انداختم رو دوشم ومن

جلو حرکت کردم ودختراهم پشت سرم..فيلمبردار از وقتي ما پامونو بيرون گذاشتيم شروع کرد به

فيلم گرفتن..

آريا ايستاده بود اون سه تا هم پشت سرش..دست هر5نفرشون گل بود..گل ساقدوش ها به رنگ

romangram.com | @romangram_com