#غروب_خورشید_پارت_146
اتاق من وآريا اتاقي با تمام ديوار هاي سفيد رنگ.قسمت چپ يه پنجره بزرگ قرار داشت که
ميشد فهميد بالکن کوچکي هست..وپنجره هم به سمت حياط بود..باذوق روکردم به آريا..
من-واي آريا اينجا عاليه..وپريدم توي بغلش..
آريا-خوشحالم که خوشت اومد خانمي
من-خيلي..ممنون..صورتمو بهش نزديک کردمو واسه لحظه اي کوتاه بوسيدمش..اين اولين بوسه
از طرف من بود..آريا اول تعجب کرد ولي بعد برق خوشحالي توي چشم هاش درخشيد............
از خونه اومديم بيرون..روبه آرياگفتم-آريا زنگ بزن به بچها تابيان بريم باهاشون لباس هاي
ساقدوش هارو بخريم وکاراشونو انجام بديم
آريا-پس کي ميريم خونه خاله مامانت
من-اونو بزار واسه عصر..هنوز کلي وقت هست..چيزي نگفت وحرکت کرديم..به هر2نفرشون زنگ
زديم وازشون خواستيم به محل مورد نظر بيان.قرارمون توي پاساژ بزرگي وشيکي بود که آريا
ميگفت لباس هاش شيک هست......
هر2نفرشون اومدن..روبه دخترا گفتم-خب به نظرتون لباس شما سه تا چجور باشه?
هرسه شروع کردن به فکرکردن..
سپيده-بيا بريم نگاه کنيم لباس هارو تا ببينيم کدومش قشنگه...انقدر گشتيم وگشتيم تا بالاخره
من لباسي مد نظرم پيدا شد..
لباس قسمت سينش تا روي شکم پارچه اي بود وخال خال هاي مشکي داشت وقسمت پايينش
romangram.com | @romangram_com