#غروب_خورشید_پارت_142


پول پرداخت رو نوشت وباهم اومديم بيرون..

آريا-مبارکت باشه

من-مرسي عزيزم. جعبه روگذاشتيم صندلي عقب ماشين و سوار شديم. من-بريم يه جا غذا

بخوريم

آريا-باشه بريم...رفتيم سمت غذا خوري نزديک اونجا..هردو کباب برگ سفارش داديم و مشغول

خوردن شديم

من-آريا?

آريا-جانم?ته دلم شيرين شد

من-راستش هميشه دوست داشتم وقتي ازدواج کردم ساقدوش هم داشته باشم

آريا-ساقدوش?فکر بديم نيست.ولي خب کيا?

يکم فکرکردم وگفتم-خب از دخترا ميشن مهسا وسپيده وآتوسا.از پسراهم مازيار وماهان و.... از

گفتن نفر سوم ترديد داشتم..سپهر?آخه اون که نميشه..

آريا-نيما..بهش چشم دوختم..آره نيما..فکرخوبيه

من-اوهوم نيما

آريا-خب بايد اين چيزا برنامه ريزي بشه..بعد از کمي مکث ادامه داد-ببين خورشيد من فردا بايد

برم واسه کاراي تالار..توهم با مامانت اينا برو واسه خريد جهيزيه..کاراي ساقدوش ها واسه روز

ديگه.. قبول کردم..بعد از خوردن نهار دوباره کلي خريد اضافي تا شب کرديم..از جمله:وسايل


romangram.com | @romangram_com