#غروب_خورشید_پارت_140
آريا-يه مغازه اي هست خيلي معروفه.آتوسا ميگفت دوستش که قبلا ازدواج کرده بود باهاشون
رفته ميگفت جاي قشنگيه
من-خوبه پس...يکم بعد رسيديم جلوي يه مغازه لباس عروس فروشي بزرگ..باهم پياده شديمو
دست تودست هم وارد شديم..فروشنده يه خانم ميانسال بود وهمراه يه دخترجوون..باهاشون
سلام کرديمو گفتيم که لباس عروس ميخوايم.. خانم ميانسال-چه جور لباسي ميخواي دخترم?
من-اوممم نميدونم قشنگ باشه
خانم ميانسال-بيا دخترم بريم لباس هارو ببين..منو آريا پشت سرخانمه راه افتاديم..وارد يه اتاق
خيلي بزرگ شديم که پراز لباس عروس هاي قشنگ بود..واقعا وسط اون همه لباس زيبا ذوق زده
شده بودم..گذاشتن به عهده خودم که لباس انتخاب کنم..همه لباس هارو نگاه کردم يه يکيشون
چشممو گرفت..با شوق خاصي لباس رو نگاه ميکردم..آريا متوجه شدو اومد کنارمو اونم لباس رو نگاه کرد
آريا-خيلي قشنگه.بهتم مياد.اگر دوستش داري برش دار.. باشوق دوباره به لباس نگاه کردم..
لباسي بود که قسمت سينش حالت هفتي داشت و جنسش هم تور بود..يه آستين داشت که اونم
روش با تور به شکل گل درست شده بود واون يکي آستينش هم دکلته مانند بود..ادامه لباس يعني
از روي قسمت شکم تا پايين با تور پف شده بود ولي خيلي پف نبود..ويکم هم دنباله
داشت..واقعـــــــــا لباس بسيار قشنگي بود.با شوق خاصي روبه آريا گفتم-قشنگه..نظر تو
چيه?
آريا دستشو گذاشت پشت کمرم وگفت-تو ميخواي بپوشي گلم..آره خيلي قشنگه..همين رو
romangram.com | @romangram_com