#غروب_خورشید_پارت_139

شهرام-خب چه کمکي ميتونم بکنم?

آريا-راستش واسه ازدواج حلقه ميخواستيم.شيک باشه..شهرام کلي مدل انگشتر اورد

واسمون..همه مدلي بود.واقعا همشون زيبا بودند

آريا کنار گوشم گفت-کدومشو دوست داري. بهش چشم دوختم وگفتم-همشون قشنگن..ودوباره

مشغول ديدن انگشترها شدم..همشون قشنگ بودن اما يکيش چشممو گرفت..جفت حلقه طلايسفيد بود که روي هردوشون دونه دونه کنار هم به رديف نگين هاي ريز سفيد بود..واقعا قشنگ

بود..فکرکنم آريا متوجه شد چون برشون داشت..

آريا-دستتو بده خورشيد..باخوشحالي دستمو گذاشتم توي دستش که حلقه رو دستم کرد..اندازه

بود..خيلي روي دستم قشنگ بود مخصوصا پوستم سفيد بودو اينم خيلي به دستاي کشيدم ميومد..

آريا-عاليه..همينو برميداريمشهرام

من-آريا توهم امتحان کن..ودستشو گرفتم وحلقه رودستش کردم.اونم اندازش بود..به دستش

ميومد.واقعا باورم نميشد که قراره چنين مردي شوهرم شه..ديدم شهرام حواسش نيست،دست

آريا روبردم نزديک لبام ويه بوسه کوچک بهش زدم..آريا با لبخند و عشق نگاهم کرد..منو نزديک

خودش بردو پيشونيمو بوسيد که از چشم شهرام دور نموند.شهرام لبخند زدوگفت-ماشالا..بهم

خيلي مياين ايشالا خوشبخت شين داداش..

آريا-ممنون..خب شهرام جون ما اينارو ميبريم..سايزشونم اندازست.. شهرام چشمي گفتو حلقه

هارو در آورديم و بعد از خريدشون اومديم بيرون از پاساژ...

سوار ماشين شديم

آريا-خب بريم واسه لباس عروس..موافقت کردمو راه افتاديم

romangram.com | @romangram_com