#غروب_خورشید_پارت_137
صورتش خيره شدم..واقعا جذاب بود.از هر لحاظ حتي غروري که نسبت به بقيه داشت رو دوست
داشتم..آروم لاي پلک هاشو باز کردو با لبخند گفت-به چي زل زدي خانمي?سريع گونمو بوسيدو
بعد بوسه کوچک بر لبهام زد و بلند شد-بلند شو که امروز بايد بريم خريد..لبخندي که باعث شده
بود روي لبم بيادو قورت دادم و رو تخت نشستم و گفتم-خوبي?حالت بهتر شده?
آريا-آره خوبم..دستشو گرفتمو رو تخت نشوندمش
من-چرا ديشب اين همه خوردي?
آريا نگاهشو به روبه روش دوختو گفت-اعصابم خيلي خورد بود. مخصوصا وقتي که ديدم نيما هم
ناراحته و داشت مشروب ميخورد تنهاش نزاشتم و همراهيش کردم..
با تعجب گفتم-نيما چرا?
آريا تو چشمام نگاه کردو گفت-به خاطر مهسا..حسش خيلي جدي نيست ولي خب بازم به خاطر
ديشب ناراحت شد..وبلند شدو رفت توي دستشويي که توي اتاقش بود..فکرکنم رفت دوش
بگيره..اه همه چي در همه.بلند شدم تا آريا بياد قهوه شو بردم پايين و يکي ديگه آوردم آخه سرد
شده بود..وقتي رفتم داخل لباس هاشو پوشيده بود وداشت موهاشو خشک ميکرد
من-آريا بيا صبحانتو بخور
آريا-به به مرسي..و اومد رو تخت و شروع کرد به خوردن هر از گاهي يکي دو لقمه هم دهن من
ميکرد
بعد از خوردن صبحانه رو بهش گفتم-ببين اگه ميخواي فردا بريم امروز نريم.توهم حالت بده.منم
اومده بودم فقط بهت سربزنمآريا ابرويي بالا انداخت و گفت-نه نميشه.من خوبم.ديشب زياده روي هم نکردم خيلي..و رفت
romangram.com | @romangram_com