#غروب_خورشید_پارت_133
بعد ازشام برگشتيم خونه..سريع لباس هامو عوض کردمو خوابيدم..نميدونم ساعت چند بود که
باصداي گوشيم از خواب پريدم..نگاه ساعت کردم..ساعت?بود..آريا بودکه داشت زنگ
ميزد..ترسيدم واسه همين سريع جواب دادم..
-الو آريا..
آريا-خورشيد بيا پايين..باتعجب گفتم-چي?مگه اينجايي?
آريا-خورشيد حالم خوب نيست بيا
من-اما.. باعصبانيت گفت-خورشيد اگه نياي ميام بالا..هول شدم
من-باشه باشه صبرکن الان ميام..سريع بلند شدم..لباسام لباسوشلوار خواب بود که آبي رنگ
بودن..يه مانتو مشکي و شال مشکي روش پوشيدم و آروم آروم جوري که مامان نفهمه رفتم
پايين..
آريا ماشينشو جلوي در پارک کرده بود و توي ماشين بود..سرشو گذاشته بود روي فرمون..با دو
رفتم سمت ماشينو سوار شدم..اما اون هنوز اونجوري بود.ترسيدم.دست گذاشتم روي کمرش و
اسمشو صدا زدم-آريا?
سرشو به آرومي بلند کرد..چشماش سرخ شده بودن
باتعجب گفتم-چي شده?
آريا-هيچي فقط يکم اعصابم خوردبود..فهميدم به خاطر جريان امروزه..به صندلي تکيه دادو
گفت-بيا خورشيد..و دستاشو از هم باز کرد..لبخند زدمو به آغوش گرمش فرو رفتم..اما متوجه
شدم دهنش بوي يه چيزي ميده..ازش فاصله گرفتم و گفتم-دهنت...و سريع فهميدم که مشروب
romangram.com | @romangram_com