#غروب_خورشید_پارت_132
روي گونم کشيد وبوسه اي کوتاه هرچندسرشار از احساس بود..اشکامو با دستمال پاک کردو
بازهم دست تودست هم قدم زديم و يکم درباره خريد ازدواج واين چيزا حرف زديم..
من-خونه رو کي ميبينم?آريا-ميبينيم.همين روزا ميبرمت ببين..راستي خورشيد فردا صبح آماده
باش ميام دنبالت بريم واسه خريد سفره عقد
من-باشه..ديديم بچها دور هم جمع شدن.رفتيم طرفشون که داشتن درباره شام حرف
ميزدن..رفتم پيش مهسا وگفتم-خوش گذشت?مهسا ذوق کرده بود دستمو گرفتو بردم يه گوشه
وگفت-واااي خورشيد اگر بدوني چي شد?نزاشت حرف بزنم سريع گفت-اولش يکم حرف زد و
بعدش گفت باکسي دوستي گفتم نه گفت نظرت درباره اينکه چندجلسه حرف بزنيم وآشنا بشيم
چيه?منم گفتم باشه حرفي نيست
خنديدم وگفتم-مبارک باشه
مهسا خنديدوگفت-مرسي.حالا زود بيا بريم سمت بچها که سپهربفهمه آبروم ميره..باهم رفتيم
سمتشون
آتوسا اومد کنارم-خورشيد حالا رفتيم خونه آريا ميکشتم
خنديدم وگفتم-نترس چيزي نميگه.ماهان پسرخوبيه آريا هم بهش اعتماد داره..
باشيطنت گفتم-خب چخبر حالا?آتوسا-هيچي بابا فقط درباره درس و اين چيزا حرف زديم.چيزي نگفتم...سوار ماشين شديم و
رفتيم واسه شام..به درخواست بچها قرار شد بريم کباب ترکي بخوريم..رفتيم توي يه ساندويچي
و همه سريه ميز بزرگ توي هواي آزاد نشستيم و شاممونو خورديم..
romangram.com | @romangram_com