#غروب_خورشید_پارت_130


کلي گريه زاري کرد گفت که..نفس عميق کشيدمو ادامه دادم-گفت که بدون تو ميميره..گفت

داغونه..نگاه آريا کردم کردم چشماش از عصبانيت سرخ شده بود

من-ببين آريا اگر واقعا هنوز حس بين ما قوي نشده باشه و توهم نسبت به پانته آ بي ميل نيستي

ميتونيم به يه بهونه اي اين نامزدي رو بهم بزنيم..

آب دهنمو به سختي قورت دادم.تصور ميکردم که اين لحظه قراره چي بشه..آريا باعصبانيت بازومو

گرفت وبه سمت يه جاي خلوت رفت..وقتي رفتيم زير درختي که کسي اطراف اونجا نبود رو بهم با خشم گفت-تو ميفهمي چي

ميگي?وبلندتر-هان?خورشيد من اگر اونو ميخواستم از چندسال پيش که مامان پاشو کرده بود

توي يه کفش که بايد بااون ازدواج کني ميرفتم خاستگاريش.پانته آ دختر زندگي نيست مخصوصا

واسه من..نفس عميق کشيدو چشماشو بست.. اشک تو چشمام جمع شد..

بالرزشي که توي صدام بود گفتم-بـ..ببين آريا ميفهمم ولي خب اون داره هرلحظه عذاب ميکشه

مخصوصا اينکه ازالان همش ميخواد پاشو بزاره توي زندگي ما..

آريا اومد سمتمو چشماشو ريز کردو گفت-خورشيد مطمئني فقط به خاطر پانته آ اين حرفارو

ميزني?بگو ببينم خودت ميخواي بامن ازدواج کني يانه?اصلا منو دوست داري?به عسلي چشکاش

نگاه کردم..چشمايي که باهرلحظه نگاه کردن بهش نفسو تو سينه حبس ميکرد

من-آره من دوست دارم ولي..ولي ميترسم آريا.ميترسم که بخواد يه کاري کنه..

آريا لب پايينشو به دندون گرفت وگوشيشو از جيبش درآورد

من-داري چکار ميکني?


romangram.com | @romangram_com