#غروب_خورشید_پارت_129

آريا دست گذاشت رو شونه نيما وگفت-کجا حالا?فعلابيا بعد خودمم ميام باهات

نيما-نه من برم بهترهآريا-باشه داداش برو دستم درد نکنه منم آخرشب ميام.سرتکون دادو بعد از خداحافظي

رفت..باچشمام بدرقه راهش شدم.دلم واسش سوخت حتما بخاطر حرف سپهر ناراحت شد

ماهان-اشکال نداره ولي جلو چشم خودم باشيد

مهسا-خب توهم با آتوسا قدم بزن

آريا اخمي کردو گفت-نه آتوسا بامن مياد

رو بهش آروم گفتم-وا چکارش داري خب.مگه جرم کرده بزار برن باهم باهات حرف دارم.آريا

نگاهم کردو روبه آتوسا گفت-خيلي خب باشه برو..آتوسا بي چاره از خجالت سرشو انداخت

پايين..دستمو دور بازو آريا حلقه کردم وراه افتاديم..الان که کفش پاشنه بلند نپوشيده بودم ميشد

فهميد که آريا واقعا قد بلند و خوش هيکله.لبخند زدمو گفتم-من مرد قد بلند دوست دارم

آريا خنده اي کردو منو به خودش نزديک ترکرد

آريا-خورشيد?چشمامو بستم و نفسمو توسينه حبس کردم.ميدونستم چي ميخواد بپرسه..لحظه

سختي بود..

آريا-ميشنوم خورشيد..چشمامو بازکردم.با لرزش خفيفي که توي صدام بود گفتم-آريا تا ازدواج

نکرديم ميخوام از همه چيز دقيق شيم..آريا ايستادو رو کرد بهم..باتعجب پرسيد-چي شده?

من-ببين آريا چيزي که بهت ميگم فقط آروم باش بعد تصميم بگير..منتظر بهم چشم دوخت..قلبم

تند تند ميزد دستامم ميلرزيد..دستامو مشت کردمو سعي کردم به اعصابم مسلط باشم..

سرمو انداختم پايين وگفتم-امروز که با بچهاي کلاس خداحافظي کردم پانته آ هم فهميد..اومد

romangram.com | @romangram_com