#غروب_خورشید_پارت_128


پارک بود..

حتما آريا فهميد يه چيزيمه ياشايد ميدونست که بهش ميگم واسه همين چيزي نگفت..

.وقتي رسيديم همونطور که گفتم همه بودن بجز مژده..باهمشون سلام کرديم و روي زيراندازي که

پهن کرده بودن نشستيم

نيما-خب خسته نباشين اين ترمم ديگه تموم شد

سپيده-آره ديگه ولي حيف که خورشيد ديگه ادامه نميده

آريا-خب چه فرقي داره ميتونيد بعد از ازدواج بيايد ببينيدش.روبهشون لبخند زدم که ديدم

سپهرداره بانگراني نگام ميکنه..رومو برگردوندم ازش وبه تعريف هاي بچها گوش کردم

مازيار-نظرتون چيه زيراندازو وسايلارو بزاريم توي ماشين بريم يکم قدم بزنيم واسه شام هم

ميريم بيرون مهمون من..قبول کرديم وبعد از جمع کردن وسايل همه جفت جفت رفتيم واسه قدم

زدن:منو آريا،،نگين و نامزدش(حسين)،،سپيده ومازيار،،ومونده بود آتوسا ومهسا وماهان

وسپهرونيما(..راستي يادم رفت بگم)آتوسا يکم بعداز ما خودش اومد اخه جايي کارداشت

من-خب مهسا وآتوسا شمابياين باما

سپهر سريع گفت-آقا ماهان اگر اشکال نداشته باشه ميشه با مهساخانم قدم بزنم?رنگ مهسا

پريد قشنگ توچشماش برق خوشحالي معلوم بود..ولي يه نگاه به نيما انداختم که تعجب کرده

بود..دستشو کرد تو جيبش و رو به آريا گفت-داداش من بايد برم شرکت کارارو تموم کنم که

توهم وقت نداري سرت شلوغ نباشه


romangram.com | @romangram_com