#غروب_خورشید_پارت_123
آريا-بلندشدو گفت-باشه بيا بريم برسونمت..دستشو گرفتمو همراه بالبخند گفتم-نه عزيزم
نميخواد..آژانس بگير ميرم..توهم خسته اي
آريا- خورشيد اين چه حرفيه
من-برو زنگ بزن آژانس بعد برو استراحت کن که شب خونمون دعوتين.آريا گونمو بوسيدو رفت
زنگ زد به آژانس
بعداز خداحافظي ازش سوار آژانس شدمو رفتم..آريا خودش اول کار کرايه رو حساب کرد..عاشق
همين مردونگيش بودم...وقتي رسيم خونه مامان هم خونه بود...
سلامي کردمو بعد از عوض کردن لباس هام رفتم پيشش
مامان-نهار خوردي?
من-آره خوردم..راستي مامان آريا وخانوادش شب که ميان کاري انجام دادي?
مامان-نه..امروز صبح پشت سر تو رفتم واسه مطب.فروختمش..گفتم حداقل جهيزيت کامل
باشه که جلو بقيه کم نياري.. لبخند کمرنگي زدمو با عشق مامانو بغل کردمو گفت-مامانم خيلي
ممنونم..مامان پشتمو نوازش کردو گفت-اين چه حرفيه.يه جور وظيفست..کاشکي باباتم بودو
ميديد که دخترش داره عروس ميشه.هميشه دوست داشت اين روزو ببينه حتي از وقتي بچه بودي
واسه اين روزا برنامه ريزي ميکرد..آهي کشيد که دلمو سوزوند..منو از خودش جدا کرد و به بهونهغذا اماده کردن واسه شب به آشپزخونه پناه برد..مامان بعد از اين همه سال هنوز عاشق بابا
بود..هيچوقت نتونست فراموش کنه،هنوز باور اين مرگ براش سخته.حتي شاهد شب هايي هستم
که مامان توي اتاقش تا صبح پا به پاي عکس بابام اشک ميريخت..آه خدايا آريا رو واسم نگه
داره..داغ از دست دادن سايه بالاي سر سخته.خيلي..
romangram.com | @romangram_com