#غروب_خورشید_پارت_122
آريا-ميخوام ببينم هدفش چيه?
من-ول کن آريا.. اه خسته شدم..
برگشتم سمت سالن وگفتم-تازه چندمدت ميشه نامزد کرديم..ببين چقدر مشکل پيش اومده..آريا
اومد سمتمو نزديکم ايستاد وگفت-خورشيد به حرفاي پانته آ توجه نکن..اصلا ميخواي زودتر
ازدواج کنيم تا اونم بره رد کارش?از کلمه ازدواج ته دلم لرزيد..چيزي نگفتم..آريا صورتمو بين
دستاش گفتو تو چشمام نگاه کرد..واقعا چشماش حس خوبي ميداد..اين چشماي عسلي
آريا-خورشيد???
چيزي نگفتم فقط محو تماشاي چشماش بودم..که نزديک و نزديک تر شد..تاجايي که همون يکم
فاصله رو از بين بردو شروع کرد به بوسيدنم..شکه شدم نميتونستم کاري کنم يا حتي حرفيبزنم..آريا ازم جدا شدوگفت-دوست دارم خورشيد..واي قلبم..به شدت ميزد..ازاين حرفش قند
کيلو کيلو تو دلم آب ميشد..لبخندي روي لبم نشست
روبهش گفتم-منم دوست دارم..آريا لبخندي زدو دوباره...اين دفعه منم همراهيش کردم......
باصداي زنگ خونه از جام پريدم..آريا رفت سمت در و بازش کرد..بتول خانم بود..بعداز سلام
کردن باهاش رفت توي اتاقش ومنم رفتم روي مبل کنار آريا نشستم
آريا دستشو دورم حلقه کردو گفت-ديگه نبينم اون حرفو بزنيا..لبخند زدمو با عشق نگاهش
کردم..حس من به آريا شايد اونقدر هنوز عميق نشده بود ولي واقعا دوسش داشتم..آريا توي قلب
من جا گرفته بود.
من-من ديگه برم آريا..مامان نگران ميشه
romangram.com | @romangram_com