#غروب_خورشید_پارت_121
کردو باهم وارد شديم..آره کسي نبود حتي بتول خانم..يه کم ترسيدم..فقط يکم..اه خورشيد اون
نامزدته ساکت شو
آريا-چيزي ميخوري?
من-فقط آب..مرسي..رفتو واسم يه ليوان آب آورد..همونطور که داشتم ميخوردم صداشو شنيدم که
گفت-خورشيد من بهت گفته بودم پانته آ به تو حسوديش ميشه اهميت نده...وبلند تر گفت-وليتو هردفعه داري باحرفا وکاراي اون ناراحت ميشي..ليوانو گذاشتم رو ميزو روبهش گفتم-تو
چي?تو باهاش گرم ميگيري اون پررو ميشه
با ناراحتي سرمو انداختم پايين وگفتم-ميدوني امروز چي گفت
آريا-نميخوام بدونم
من-نه بدون..اون گفت..گفت که حس وحالش با من فرق داره..تو چشماش نگاه کردمو بلندگفتم-
گفت داغونه..ميفهمي?داغون
آريا اول شکه شد ولي سريع به خودش اومدوگفت-واسم مهم نيست.حس اون فقط
سرگرميه..همين..
بايد حرفي رو ميزدم..حرفي که گفتنش هرچند سخت بود ولي نميشد کاريش کرد..آب دهنمو قورت
دادمو گفتم-شايد اگه جداشيم واسه همه بهترباشه..
بالاخره گفتمش.نفس عميقي از روي آسودگي کشيدم اما..کو اون آسودگي?
آريا با چشماي گرد نگاهم کرد..حرفي نميزد فقط نگاهم ميکرد..اومد نزديکمو مچ دستمو محکم
توي دستش گرفتو با داد گفت-ميفهمي چي ميگي?به خاطر حرف اون آشغال ميخواي..ميخواي?
ادامه ندادو سويچ ماشينو برداشت ورفت سمت در..سريع رفتم جلوشو مانعش شدم-چکارميکني?
romangram.com | @romangram_com