#غروب_خورشید_پارت_120


ازاين به بعد همينه...و با عصبانيت وشايدم يکم ناراحتي که توي صداش بود رو بهم ادامه داد-

حس وحال من از تو بدتره بفهم..داغون ترم من

ورفت بيرون..توي شک بودم..يعني انقدر عشقش عميق بود?

واي دارم ديوونه ميشم..دستمو به گوشام گرفتم وگفتم-دارم ديوونه ميشم..مهسا اومد بغلم کردو

گفت-قربونت بشم..اهميت نده..سرمو بلند کردم بچها داشتن نگاهم ميکردن.حتي مازيارو

سپهر..اهميت ندادم و با کمک مهسا وسپيده ونگين ومژده رفتم بيرون..يه ليوان آب خوردم و بعد

از يکم هوا خوري رفتيم سرکلاس..امروز3تا کلاس داشتيم..سعي کردم کاري به کار پانته آ نداشته

باشم..وقتي کلاس تموم شد داشتيم ميرفتيم بيرون که متوجه ماشين آريا شدم

نگين-آريا اينجاست

آريا از ماشين پياده شدواومد سمتمون..بابچها سلام کردواوناهم رفتن.

آريا-سلام

همونطور که سرم پايين بود گفتم-سلام

آريا-خورشيد ميخوام حرف بزنيم

ضربان قلبم رفت بالا..يعني چي ميخواست بگه?!

من-منم حرف دارم..همراه آريا سوار ماشين شديم..آريا به سمت خونشون رفت..باتعجب روبهش

گفتم-چرا ميري خونتون?

آريا-کسي خونه نيست اونجا راحت تر ميشه حرف زد..چيزي نگفتم که رسيديم..ماشينو پارک


romangram.com | @romangram_com