#غروب_خورشید_پارت_119

من-مامان اون دختره پانته آ کاراش عجيبه..انگار ميخواد بين منو آريا رو به هم بزنه

مامان زد پشت دستش وگفت-يعني چي?مگه نميدونه نامزدين?اين کارا يعني چي?

من-نميدونم..فقط ميدونم عاشق آرياست..روبه مامان گفتم-مامان ميترسم..

مامان-نترس نترس.آريا اگر مرد واقعي باشه هيچ اتفاقي نميوفته

آريا?آريا امشب سرم داد کشيد چون ميگفت کاراي پانته آ از عمد نيست....

بلندشدمو رفتم اتاق..مامانم فهميد خوب نيستم کاريم نداشت..بعد از عوض کردن لباسام به زور

خوابم برد..

صبح باصداي زنگ گوشيم بلند شدم...

مامان نبود..بدون خوردن صبحانه مانتو سفيدمو با شلوار لي آبي تيره وکيف لي مو هم برداشتم و

آرايش هم نکردم وزدم از خونه بيرون....

وقتي رسيدم دانشگاه دخترا توي حياط بودن تا منو ديدن اومدن سمتم اما من توجه نکردم..با

چشمام داشتم دنبال اون دختره مزاحم ميگشتم..توي حياط نبود..با سرعت تند راه ميرفتم سمت

کلاس

مهسا از پشت سرم گفت-خورشيد کجا ميري?چت شده?

اهميت ندادم و وارد کلاس شدم..آره اينجاست..به غير از پانته آ سپهر ومازيار و غزل و چند تا

ديگه از بچها بودن..رفتم سمتشو دستمو محکم کوبيدم روي ميز،که همه نگاه ها برگشت سمت

من

با عصبانيت گفتم-دليل کارات چيه?وبلندتر گفتم-هان?توچته?پانته آ يه تاي ابروشو انداخت بالا وهمراه با نيشخند گفت-اوخي نازي..ناراحت شدي?اشکال نداره

romangram.com | @romangram_com