#غروب_خورشید_پارت_12
مثل دوستش قدش بلند وهيکل خوبي داشت.ال که معلوم بود اين هيکل روش زياد کار شده
آريا يکم قدبلند تربود.رنگ پوستشم گندمي روشن بود وموهاش هم مشکي لخت بود وبه حالت
قشنگي زده بود بالا.يه کت وشلوار طوسي پوشيده بود و پيراهن زيرشم مشکي وچندتا از دکمه
هاشو باز گذاشته بود..خدايي جذاب بود..ازاون حال وهوا اومدم بيرون ورفتم يه گوشه کنارمامان
نشستم
مامان-خورشيد دخترم برو چايي بيار..رفتم چايي هارو ريختم و تعارف کردم ورسيدم به آريا..بابي تفاوتي چايي شو برداشت وحتي نيم
نگاهي هم بهم ننداخت..اَه اَه پررو چه خودشيفته و مغروره.خانواده ها شروع کردن به صحبت
کردن درباره بابام وکار وزندگي هردو خانواده.
ديگه کم کم داشت خوابم ميبرد که آقاي ارجمند گفت-خب راستش مااومديم دخترگلتونو واسه آقا
پسرمون خاستگاري کنيم.مايه خانواده چهارنفره نسبتا کوچيک هستيم که آريا پسر اولي هست
و32سالشه.وخواهرش که دخترکوچيکم هست آتوسا که32سالشه.(.پس هم سن خودمه)
آقاي ارجمند-من خودم شغلم مهندس عمرانه وپسرم آرياهم به پيروي از من اين شغلو انتخاب
کرده که الانم آتوسا داره اين درسو ميخونه.آرياهم توي يه شرکت جداگانه مشغول به کاره وپولشو
از بازو خودش در مياره.پسرتنبلي نيست واهل کاره ويه خونه هم داره چندخيابون پايين تراز خونه
خودمون که اون واسه بعداز ازدواجش هست و.......
انقدر گفت وگفت که ديگه داشت حوصلم سرميرفت.اي بابا خب فهميديم پسرتون زرنگه
آقاي ارجمند-خب سرتونو درد نيارم.مادنبال دخترخوب ونجيب ميگشتيم و دخترشما بهمون
romangram.com | @romangram_com