#غروب_خورشید_پارت_117
کردم..ناراحتي من دليلش اين بود که نميخواستم از الان پاي کسي توي زنديگم باز شه مخصوصا
اگر بعد از ازدواج بخواد مشکلي بوجود بياره..باصداي محکم وجدي عموي آريا به خودم اومدم که
رو به پانته آ گفت-پانته آ بيا داخل کارت دارم..وباگفتن بااجازه اي بلند شدو رفت وپانته آ هم پشت
سرش
آريا رو بهم گفت-خورشيد من دليل ناراختي تورو نميفهمم..يعني چي?
توچشماش نگاه کردم وگفتم-اين دختره اگه از الان کاري به کارش نداشته باشيم فردا پاش تو
زندگيمون باز ميشه
آريا-اين کارش از عمد نبود اگر من نميگرفتمش ميخورد زمين.يکم درک کن زود ناراحت
نشو...وباعصبانيت گفت-دليل کاراتو نميفهمم خيلي رفتارات بچه گانه هست
ناراحت شدم..بغض به گلوم چنگ ميزد..روبهش با جديت گفتم-پانته آ کاراش از روي عمدهآريا با خشم گفت-چرا چرت ميگي?بسه ديگه اه
اشک تو چشمام حلقه زده بود..نه اينکه ضعيفم..نه..فقط زود رنجم
روبهش گفتم-چون اون دوست داره..ميفهمي دوست داره
اشکام ريختن..سريع بلند شدمو رفتم..همون موقع پانته آ و باباش هم اومدن وبدون توجه بهشون
رفتم داخل..آدرس دستشويي رو پرسيدم ورفتم..به صورتم چندبار آب پاشيدم..آروم باش
خورشيد..کاري نکن بگن ضعيفي واسه زندگيت بجنگ..بجنگ دختر
رفتم بيرون که به آريا برخوردم
رو بهم گفت-ببين خورشيد
پريدم وسط حرفش وگفتم-بزار واسه بعد..فقط ميخوام برم..ورفتم بالا وتوي اتاق ولباسامو
romangram.com | @romangram_com