#غروب_خورشید_پارت_116
آريا-پس تو هم بيا بيرون توي آلاچيق بشين..سرتکون دادم..چون به پاييز نزديک بوديم هواي
اونجا يکم سرد بود،لباس منم نازک واسه همين يه پتوي مسافرتي انداختم دورم وهمراه عمويآريا رفتيم بيرون..مامان پانته آ نيومد..رفتيمو منو عموش زير آلاچيق نشستيم وآريا وپانته آ هم روبه
روي ما بودن..خدمتکار چايي آورد..آريا وپانته آ شروع کردن بازي کردن..خيلي ماهرانه هردوشون
بازي ميکردن..مخصوصا آريا..محو تماشاي بازيش بودم که توپ از دست پانته آ کج رفت وافتاد
پشت سر آريا..آريا اومد بره برش داره که پانته آ گفت-من ميارمش..اونم سرتکون دادو پانته آ
حرکت کرد که بره سمت توپ..همه حرکاتشو زير نظر گرفته بودم..همين که از کنار آريا رد شد
پاش پيچ خوردو نزديک بود بخوره زمين که آريا گرفتش..يعني به معناي کامل رفت تو بغل
آريا..ازاين کارش زورم گرفت..معلوم بود از عمد بود..عموي آريا با نگراني پرسيد-خوبي بابا?
پانته آ از بغل آريا اومد بيرونو به من چشم دوختوگفت-آره خوبم
آريا نگاهم کرد که نگاهمو دزديمو به چاييم خيره شدم..اين دختره ديگه داره زياده روي
ميکنه..صداي آريا رو شنيدم ولي نگاهش نکردم-خب بازي بسه ديگه..واومدو پيشم نشست-کو
اين چايي ما خورشيد خانم?بدون اينکه چيزي بگم يانگاهش کنم چاييشو جلوش گذاشتم..همون
موقع پانته آ هم اومدو روبه رومون نشست
روبه من گفت-خورشيد چايي منو ميدي?چاييشو بهش دادم که ديدم داره با پوزخند نگاهم
ميکنه..نگاهم تو نگاه عموي آريا گره خورد..داشت بانگراني زيادي که توچشماش موج ميزد نگاهم
ميکرد..راستش از بچگي عادت داشتم وقتي يکي واسم دلسوزي کنه گريم ميگرفت..الانم همينطور
اشک داشت توچشمام حلقه ميزد..سرمو انداختم پايين وخودمو باخوردن چايي سرگرم
romangram.com | @romangram_com