#غروب_خورشید_پارت_113

ميزدم واز خوشحاليم نسبت به نبود پانته آ حرف ميزدم،که باصداي حلال زاده يعني پانته آ برگشتم

سمتش-به به سلام..واي خدا اين باز اومد...نگاهي بهش انداختم.دختر قد بلند که هيکل درشت

وتوپري داشت که دل هرپسري رو به تاي مي انداخت.رنگ پوستشم سفيد بود.چشم هاي آبي

داشت وبي ني قلمي ولب هاي گوشتي خوش رنگ.موهاي قهوه اي تيره اي هم داشت که مشخص

بود رنگ نشده تاحالا..واقعـــا زيبا بود.اين دخترچيزي از جذابيت کم نداشت..تيپش هم يه تاپ

گردني آبي آسماني وشلوار مشکي کتون وکفش پاشنه بلند مشکي موهاشو هم دورش باز گذاشته

بود..من وآريا بلند شديم..اول رفت سمت آريا

پانته آ-سلام عزيزم خوبي?آريا-سلام مرسي توخوبي?

پانته آ-ممنون گلم..حرصم گرفته بود ازش..نفس عميق کشيدم تا بر اعصابم مسلط باشم..مامانش

هيچي نميگفت ولي از صورت باباش معلوم بود از کارش خوشش نيومده..رسيد به من وگفت-

سلام.خوش اومدي..من-سلام ممنون..وسريع رفت نشست رو مبل تک نفره کنار آريا..هه همين

رفتارشم از اجبار بود

آقاايمان-خب چه خبرا?از هم ديگه راضي هستين?

آريا نگاهم کرد وروبه عموش گفت-البته

آقاايمان-تو چي دخترم?لبخند زدمو گفتم-آره واقعاآريا عاليه..عموش لبخند زد که قيافه پانته

ومامانش رفت توهم

پانته آ-خورشيد بيا اتاقم لباساتو عوض کن..نگاهش کردم..معلوم بود واسه اينکه بحث عوض شه

اين حرفو زده..با گفتن بااجازه اي همراهش رفتم بالا تو اتاقش..يه اتاق بانماي بنفش

romangram.com | @romangram_com