#غروب_خورشید_پارت_112


آريا-سلام..سوارشو بريم..سرتکون دادم که درو واسم باز کرد نشستم خودش هم نشست

آريا-ميبينم خوشگل کردي..حالا واسه کي?لبخندزدموگفتم-واسه توآريا-چه خوش شانسم پس..خنديدو چيزي نگفت..نگاهش کردم..نه هيچ چيز نميتونه منو از

تصميمي که واسه ازدواج با آريا گرفتم منصرف کنه..واقعامرد بود...

آاريا-به چي زل زدي?به خودم اومدم گفتم-هي..هيچي داشتم فکرميکردم

آريا-به چي?

من-به اينکه زشته دست خالي بريم صبرکن برمم يه چيزي بخرنم

آريا باشه اي گفتو ايستاد..اجازه نداد من پياده شم رفتو بايه جعبه خوشگل شکلات برگشت

من-مرسي

آريا-قابل شمارو نداشت.حرکت کرديم..يکم بعد رسيديم...

خونه بزرگي تقريبا مثل آريا اينا بود...باهم از ماشين پياده شديم وآريا دستمو گرفت منم تلاشي

نکردم که آزادش کنم..عموش اومد استقبالمون

آقا ايمان-سلام پسرم..سلام دخترم خوبين?

من-سلام.ممنون

آريا-سلام عمو جان..و به عموش دست داد..به داخل راهنماييمون کرد..وارد شديم که مامان پانته

آ هم اومد..با ناز وعشوه خوش آمد گفت-سلام.خوش اومدين

آريا-سلام.مرسي..منم سلامي زير لب گفتم وبعد از دادن جعبه شکلات بهشون رفتيم

نشستيم..آخي خداروشکر پانته آ نيست حداقل امشب اعصابم خورد نميشه..داشتم با خودم حرف


romangram.com | @romangram_com