#غروب_خورشید_پارت_110


خونه بزرگي بود..درو زدم..صداي سپهربود-کيه?

من-منم

سپهر-تويي خورشيد.بيا تو.ودرو زد...استرس داشتم ولي بايد ميگفتم..بايد حرفامو ميزدم تا درد

سردرست نشده..با اضطراب وقدم هاي آهسته رفتم داخل..يه حياط نسبتا بزرگ بود که دوطرف

سرسبز بود وپر از گل وگياه... ساختمان هم نماي سنگ قهوه اي روداشت وبه نظر بزرگ

ميومد..داخل نرفتم توي حياط موندم تا خودش بياد بيرون..وارد حياط شد وتا من رو ديد اومد

سمتم..دورتراز من ايستاده بود..واقعا پر بودم نتونستم تحمل کنم وبلند گفتم-اون حرفا چي بود که

زدي?هان?خجالت نميکشي?من نامزد دارم حداقل شعور داشته باش وبفهم..هيچي نميگفت وفقط

نگاهم ميکرد وهمين باعث ميشد بيشتر عصباني بشم..رفتم نزديکتر وبلند داد زدم-چرا خفه خون

گرفتي?د حرف بزن..پاتو از زندگي من بکش بيرون..به نفس نفس افتاده بودم واقعا دست خودم

نبود..اگر کسي ميفهميد به غيرازاينکه حرف پشت سرم درميومد،آريا شک ميکرد..گرمي اشک رو

روي گونه هام حس کردم..اشک هام پشت سرهم ميريختند.نگاهم کردو بلند گفت-تو بفهم

لعنتي..دارم از عشقت ميسوزم..سال هاست که دارم جلوي خودمو ميگيرم ولي ديگه نميتونم تحمل

کنم..بلند جوري که شبيه جيغ بود گفتم-الان?من نامزد دارم کثافت تا چندوقت ديگه هم ازدواجميکنيم..توهم برو رد کارت..آروم تر ادامه دادم-اينجا کسي هست که دوست داره..برو

سراغش.اونم حس تورو داره سال هاست منتظرته..سپهرباتعجب پرسيد-کي?

من-مهسا..اون دوست داره..بابغض ادامه دادم-ميدوني اگر حرفاتو بشنوه چه حالي پيدا

ميکنه..خورد ميشه..همراه گريه گفتم-خورد ميشه..نزار خورد شه..رفتم سمت در ولحظه آخر


romangram.com | @romangram_com