#غروب_خورشید_پارت_108


..........-آريا-نه هنوز.کاري داري?

..........-

آريا-عمو?حالا ببينم چي ميشه باخورشيد هماهنگ ميکنم

..........-

آريا-فعلاخدافظ..وگوشيو قطع کرد..هنوز اخم داشتم آريا سرشو اورد نزديک گوشم وگفت-پانته آ

گفت عمو دعوتمون کرده گفته هروقت شد باهم يه شب بريم اونجا..بعد از مکث کوتاهي گفت-

چرا اخم کردي خانومي?صورتمو کردم سمتش وبه عسلي. رنگ چشماش که توي اون نور کم برق

ميزد خيره شدمو گفتم-حالا اون که ميدونست تو پيش مني چرا اين موقع زنگ زد

آريا-نميدونم پانته آ هست ديگه..خنديدم چيزي نگفتم....بعد از خوردن شام وتبريک گفتن به

نگين برگشتيم..آريا اول مهسا وسپيده رورسوند ووقتي من خواستم پياده شم گفت-فردا دانشگاه

داري?

من-نه چطورمگه?

آريا-پس نظرت چيه فردا بريم خونه عمو..چيزي نگفتم

آريا-خورشيد ما کاري با پانته آ نداريم اون هرکار ميخواد کنه..سرمو انداختم زيروگفتم-باشه فردا

بريم..ونگاه آريا کردم..لبخندي زدوگفت-باشه پس فردا ساعت2ميام دنبالت..سرتکون دادم وبعد

از خداحافظي باهاش رفتم خونها...لباس هامو عوض کردم وهمين که اومدم برم بخوابم

متوجهsmsکه واسم اومد شدم..شمارشو نميشناختم..بازش کردم.نوشته بود-خورشيد ميدونم


romangram.com | @romangram_com