#غروب_خورشید_پارت_107
همين که اومدم برگردم متوجه شدم يه نفر پشت سرمه..دست گذاشتم رو قلبم وگفتم-
ترسيدم..توي تاريکي نفهميدم کيه..رفتم نزديک تر که ديدم سپهره..از ترس يه قدم رفتم عقب
تر..سپهر اومد جلوتر وگفت-ببخشيد نخواستم بترسونمت..چيزي نگفتم که ادامه داد-ميشه
چندلحظه باهات صحبت کنم?اخم کردمو گفتم-در چه مورد?سپهر به درخت تکيه دادو نگاهشو به
چشمام دوخت. گفت-در مورد چيزي که مدت هاست تو دلمه..نتونستم بهت بگم ولي ديگه نميتونم
بايد بگم تاخالي شم..دست گذاشت رو گلوش وادامه داد-مثل چي اينجام گير کرده بايد بگم
راحت شم..فهميدم چي ميخواد بگه..دستام شروع کردن به لرزيدن..نه نميخواستم بگه..رفتم
عقب وگفتم-هر..هرچي که هست بزار واسه بعد..وسريع رفتم داخل..رفتم کنار آريا نشستم..هنوز
دستام ميلرزيدن..نه آريا ونه کس ديگه اي متوجه حالم نشدن چون اونجا تاريک بود..
آريا-زنگ زدي?سعي کردم آروم باشم وگفتم-آره گفت مراقب باشين..آريا-باشه..مهسا که کنارم
بود گفت-سپهر نيستش نديديش?من-نه نديدم..همون لحظه سپهرهم اومد داخل..سپيده روکرد
به مازيار وگفت-مازي بيا بريم يکم برقصيم..مازيار-باشه بريم..وباهم بلندشدن ورفتن..مهسا-
اوفــــ منم ميخوام برقصم خورشيد پاشو بريم برقصيم..من-نه حوصله ندارم خودت برو..مهسا
بعد از گفتن ايشي رفت وبا مژده رقصيد
آريا-اگه ميخواي ميتوني برقصي..سرمو تکون دادم به معني نه-نه عزيزم..آريا هم سرتکون
داد..صفحه گوشي آريا روي ميز روشن خاموش ميشد..چون نزديکم بود تونستم ببينم کيه..پانته
آ..اخمام رفت توهم..و رومو برگردوندم..اريا جواب داد:
-بله پانته آ
romangram.com | @romangram_com