#غروب_خورشید_پارت_104


مژده-خجالت واسه چي?ناسلامتي شوهرته..وبعدگفت-ببين خورشيد يکم ديگه آهنگ تانگو

ميزارن توهم ميري وسط باهاش ميرقصي ويکم رمانتيک بازي دربيار

مهسا-بله خجالتم بي خجالت..همون موقع ملايمي نواخته شد..سپيده هلم دادوگفت-بدو برو..آب

دهنمو قورت دادم ورفتم سمتش..نور کم بود واسه همين متوجه من نشدن

من-آريا?هرسه شون برگشتن سمتم..سنگيني نگاه سپهر رو روخودم حس ميکردم

آريا-جانم?

من-بيا بريم برقصيم..آريا لبخند زدو باگفتن حتما همراهم اومد ورفتيم وسط..کم کم وسط شلوغ

شد سپيده ومازيار هم اومدن ومژده هم با يه پسر اومد وسط..دستامو دور گردن آريا حلقه کردم

واونم دستاشو دور کمرم حلقه کرد..سعي کردم به حرف بچه ها توجه کنم..يکم نزديک ترشدم

وتقريبا ميشه گفت بهش چسبيدم..از چشماش معلوم بود تعجب کرده

من-تو چه توقعي از من داري?

آريا-مثلا چي?

من-مثلا در مورد اينکه يه جورايي ازت خجالت ميکشم

آريا-اها ازاون لحاظ..وبعداز مکثي نسبتا کوتاه گفت-خب ببين خورشيد من درکت ميکنم گفتم

شايد به زمان نياز داري..سرمو تکون دادم وچيزي نگفتم..واقعا هم به زمان نياز داشتم چون من

هيچوقت با جنس مخالف صميمي نشدم حتي ماهان..نگاهم افتاد به نگاه سپهر که داشت بامهسا

ميرقصيد امانگاهش به من بود..سرمو همين که اومدم بچرخونم به سمت مخالف صورتم خورد به


romangram.com | @romangram_com