#غروب_خورشید_پارت_103
مابود
مهسا-الان آريا کلمونو ميکنه..خنديدم..همون موقع مژده هم رسيد-به به سلام برسه خانم زيبا
من-سلام عزيزم.تبريک ميگم..تبريک گفتيمو باهم رفتيم سمت نگين..پيش شوهرش بود..نگين
يه لباس دکلته پرنسسي طوسي رنگ پوشيده بود که قسمت پايينش که پف دار بود وتور پوشونده
بود..خيلي زيباشده بود..رفتيم پيششو بهش تبريک گفتيم..شوهرش مرد خوبي بود..به هم
ميومدن..آريا هم اومد واونم تبريک گفتو باهم برگشتيم سرميز..مژده هم اومد سمتمون.کم کم همه
مهمونا رسيدن..کلي اهنگ گذاشتن ورقصيدن..داشتم نگاه جمعيت ميکردم که مژده گفت-خورشيد
چه خبر?نامزدي چه طورميگذره?رو کرد بهشونو گفتم-خوبه
مژده-منظورم اينه چه اتفاقايي بينتون افتاده?!وبعد چشمک زد مهساونگين هم منتظر بهم چشم
دوختن..يه نگاه به آريا که پيش سپهرومازيار بود کردم..إ?ايناهم هستن
سپيده-فکرکنم سوال پرسيد
سريع به خودم اومدم وگفتم-خب هيچي..چشماي هرسه شون گرد شد وباهم گفتن-
هيچي?خنديدمو گفتم-خب آره
مهسا-اوق دختره مزخرف بي احساس
من-وا چتونه?
سپيده-بي چاره اگه بهش نزديک نشي وعشوه وناز واسش نياي که بهت دل نميبنده بعدم زده
ميشه ازتمژده-تازه اگه اون پانته آ بفهمه که سريع ميپره بغلش واز راه به درش ميکنه..واقعاباحرفاشون
ترسوندنم..روبهشون گفتم واقعا?بعدسرموانداختم زير وگفتم-خب من يکم خجالت ميکشم
romangram.com | @romangram_com