#غروب_خورشید_پارت_10
بود.موهامو ساده دادم بالا ويه کفش عروسکي سورمه اي پوشيدم ورفتم بيرون..مامان هم آماده
بود
من-مامان اينا مارو از کجا ميشناسن?
مامان-اينارو خالم بهشون معرفي کرده.گفتن دخترخوب ميخوان وآروم خالتم تورو معرفي کرده.
من-ولي مامان من اگر نخواستم ازدواج کنم چي?
مامان-اگر مورد خوبي بود چرا که نه بايد بري
من-ولي مامان مــ...
مامان-ببين خورشيد حوصله بحث ندارم خالمم ميگفت خانواده خوبين پس هيچي نگو الانم برو
چايي دم کن از پا افتادم
باغرغر رفتم تو آشپزخونه وچايي دم کردم که همون لحظه اخر زنگ در به صدا دراومد..راستش
زياد استرس نداشتم چون مطمئنم اينم مثل چندتاي ديگه ميره رد کارش.
مامان رفت سمت در ومنم همراهش رفتم.اول يه خانم مسني که خيلي شيک پوش بود اومد داخل
با مامان باعشوه روبوسي کرد..يه خانم سفيد داراي قدمتوسط باچشمهاي سبز.اومد سمتم
روبوسي کرد که اصلا روبوسي نميکرد بهتربود اين داشت هوارو بوس ميکرد.يه سلام آرومي
زيرلب گفت
من-سلام خوش اومديد.
لبخند مليحي زد ووارد شد
romangram.com | @romangram_com