#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_98

ستاره چند نفس عمیق کشید تا آرامش خود را بدست بیاورد سپس با صدای گرفته ای گفت : نازی یه کاری برام میکنی ؟

- آره عزیزم توجون بخواه

- برو اون کاغذی که تو راهرو افتاده رو برام بیار

- چی ؟

- میری ؟

- باشه باشه

وقتی آن پسررفت متوجه کاغذی که ازدستش در سالن افتاد شده بود. چنددقیقه بعد نازنین با کاغذ برگشت و آن را به سمت ستاره گرفت. مریم رو به نازنین گفت : نازی این چیه ؟

- انگار برگه انصرافه گمون کنم مال همون پسره است ازدستش افتاده

مریم کاغذ را از ستاره گرفت ، نگاهی به آن انداخت وگفت : آره. تاریخ ورودیشم هست.آخی بنده خدا ترم آخره چرا میخواد انصراف بده

ستاره کاغذ را از او گرفت و نگاه دقیقتری به آن انداخت سپس با قیافه ای گرفته به نازنین گفت : نازی میتونی ته و توی اینو برام دربیاری ببینی چرا می خواد انصراف بده ؟

نازنین نگاهی به چهره غمگین اوانداخت وگفت : باشه ببینم چیکارمیکنم. ما یدونه ستاره که بیشتر تو هفت تا آسمون نداریم !

سهیل تا بیرون دانشگاه یک نفس دوید . می خواست هر چه زودتر از آن جادورشود. نمی توانست بیشتر از این در چشم های آن دختر نگاه کند. دلش می خواست از همه کسانیکه او را می شناختند فرارکند. فکرنمی کرد با دیدن دوباره دختر به این حال و روز بیفتد.

romangram.com | @romangram_com