#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_93


لحن ادا کردن این جمله توسط او باعث شد آنها در میان عصبانیت لبخند بزنند.

ستاره آن شب در حالی که سعی می کرد بخوابد به حوادثی که در آن روز برایش اتفاق افتاده بود فکر می کرد. روزی که برایش بد شروع شده بود و بد هم به پایان رسیده بود . مدتها بود که روزهایش همه همین گونه بودند...

به آن پسر گستاخ فکر کرد که چطور در پی مسخره کردن او بود . به امیرشریفی و درخواستش هم فکر کرد ولی هر چه تلاش کرد هیچ احساسی نسبت به او در قلبش نیافت.

* * *

در رختخوابش غلطی زد و به پهلو خوابید . چند وقتی بود به کمک یکی از دوستان قدیمیش که مدتی بود از دانشگاه فارغ التحصیل شده بود ، حسین یک ازبچه های دانشگاه که دنبال هم خانه می گشت را پیدا کرده بود و پیش او که آپارتمان کوچک و نقلی یک خوابه ای داشت رفته بود.

حسین پول پیش را پرداخته بود و برای قسمتی ازاجاره به مشکل برخورده بود که سهیل آن را تقبل کرده بود. خانه به قدر کفایت اثاثیه داشت ، حسین که اهل این شهرنبود و اینجا کسی را نداشت وسایل زندگی اندکی برای خود فراهم کرده بود.

حسین پسری ساده و مهربان و همینطور درس خوان و با منطق بود که حسابی به دلش نشسته بود.

این پهلو به آن پهلو شد واین بار رو به حسین که کنارش خوابیده بود قرار گرفت و ناخودآگاه گفت : حسین بیداری ؟

حسین بدون اینکه چشم هایش را بازکند گفت : اوهوم

- یه سوال بپرسم؟

- اوهوم


romangram.com | @romangram_com