#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_84

در اتاقش مشغول بازی با لب تاپ بود. مدتها بود پایش را از خانه بیرون نگذاشته بود حوصله دیدن آدم جدید و پاسخ دادن به کنجکاویهایش را نداشت. با شنیدن صدای مادرش که او را به طبقه پایین صدا میزد لب تاپ را رها کرد و از پله ها پایین رفت. وقتی وارد سالن شد با تعجب دیدکه مریم و نازنین به همراه پدرو مادرش روی مبل نشسته اند. سلام کرد و با تعجب رو به آنها گفت : چرا نیومدید بالا؟

راحله پیش دستی کرد و زودتر از آن ها جواب داد : من نذاشتم. گفتم اینجا باشن شاید به هوای اونا ما هم شما رو ببینیم

ستاره با بی حوصلگی گفت: این چه حرفیه مامان من که بیست و چهارساعته ور دل شمام

و بین نازنین و مریم نشست.

- آره ور دل من ولی تو اتاق خودت

- توروخدا بیخیال شو مامان جلودوستام

و روبه آنها گفت : خب بچه ها چطورید ؟ چه خبرا ؟

نازنین فوری گفت : سلامتی ، چندروز دیگه ثبت نام ترم جدید شروع میشه. اومدیم تو رو هم راضی کنیم بیای

- نه بچه ها !من نمیتونم حوصله شو ندارم ...

مریم میان حرفش آمد وگفت : یعنی چی حوصله ندارم مگه می خوای درستو ول کنی؟ اون ترمم از دست دادی حالا باید کلی با آموزش کلنجار بری تا کارت درست بشه

- نه مریم جان گفتم که حرفشم نزنین ...

آن دو نفر با درماندگی اول به هم و بعد به پدر و مادر ستاره نگاه کردند.

romangram.com | @romangram_com