#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_8
راحله اخمی کرد و گفت : وا ... مگه عمه ات لولو خور خوره است ؟
- نه ... مادر فولادزره است ، وای حالا اون دانیال لوسو چه جوری تحمل کنم ؟
راحله روی صندلی روبروی دخترش نشست و گفت : عمه ات گناه که نکرده از تو برای پسرش خواستگاری کرده!
- منم که جوابش کردم
- خب ، اونم که چیزی نگفته میخواد بیاد مهمونی خونه برادرش
از روی صندلی بلند شد و با گفتن خوش اومده به سمت اتاقش رفت و حرصش را سر در اتاق خالی کرد و آن را به شدت به هم کوبید .
با لباس بیرون لبه تخت نشست و به فکر فرو رفت :
( آقا دانیال ، نه ...آقای دکتر دانیال درخشان ، متخصص پوست و زیبایی ، یکی یکدونه عمه سوزان و فخر خاندان درخشان !
عمه سوزان که همیشه انگار از دماغ فیل افتاده با پسر عموش حمیدخان ازدواج کرده بود و بعد از آقای دکتر دیگه بچه دار نشده بود به خاطر همین تا می تونست این پسروافاده ای و مغرور بار آورده بود . حالا هم می خواست یه دونه دختر برادرش رو براش بگیره که زهی خیال باطل ...)
با شنیدن صدای سلام و احوالپرسی از طبقه پایین متوجه ورود مهمان ها شد . از طرفی جمعشان را دوست نداشت و از طرفی حوصله حرف هایی که عمه در صورت نرفتنش پشت سرش بارش می کرد را نداشت . لباسی معمولی پوشید و از اتاقش خارج شد.
با ورودش به پذیرایی همه سرها به طرفش برگشت . عمه سوزان به او نگاه کرد و در جواب سلامش گفت : به به ستاره خانم ! چه عجب از اون اتاق اومدی بیرون عمه جون ، کم پیدا شدی سال تا سال سراغی از این عمه پیرت نمیگیری
ستاره لبخندی اجباری زد وگفت : اختیار دارین عمه جون ، این چه حرفیه من همیشه به یاد شما هستم ازکم سعادتیمه که کم می بینمتون .
romangram.com | @romangram_com