#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_7
نازنین که انگار تازه چیزی یادش آمده باشد سرسری با بچه ها خداحافظی کرد وبه سمت ماشین حامد رفت .
بعد از رفتن او ستاره به سمت مریم برگشت و گفت : حالا راستی راستی این دوتا می خوان با هم ازدواج کنن یا فقط دوستن؟
- والا منم سر از کار این دوتا بشر در نیاوردم .
مریم با گفتن این حرف به سمت سرویس ها حرکت کرد وستاره هم به دنبالش روان شد.
در راه خانه ستاره مدام به امیر شریفی فکرمی کرد . پسری که جزو درس خوان ترین پسرهای کلاس بود و از لحاظ تیپ و ظاهر هم چیزی کم نداشت و چشم خیلی از دخترهای کلاس دنبالش بود وستاره نمیدانست توجه بیش از حد او به خودش چه دلیلی دارد و او از این کارها چه قصدی دارد .
با سرو صدا وارد آشپزخانه شد، به محض ورود بوی زرشک پلو مرغ فرد علاء در دماغش پیچید وارد آشپزخانه شد و در حال بو کشیدن گفت : سلام بر مامان هنرمند خودم
راحله با لبخند جواب سلامش را داد .
ستاره به مادرش خیره شد که مشغول ور رفتن به غذا بود . لبخند زد وبه این فکرکرد که هیچ شباهتی به مادرش ندارد ، مادرش اندامی تپل داشت و چشم و ابرویی مشکی رنگ ولی ستاره برخلاف او باریک بود ، به پدرش هم نرفته بود چون اوموهایی کم پشت قهوه ای داشت.
با صدای در قابلمه از فکرخارج شد و باحفظ لبخندش گفت : مامان باز چه خبره بو و برنگ راه انداختی ؟
راحله در قابلمه را سرجایش قرار داد و گفت : هیچی خبر خاصی نیست عمه ات اینا شام مهمونمونن
ستاره با بی میلی روی صندلی نشست و گفت : وای بازم عمه سوزان ! خدایا چی کار کنم ؟
romangram.com | @romangram_com