#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_77
- هیچی پدرِمن ، بی گناه بودم آزادم کردن
- آره ارواح شکمت توگفتی منم باورکردم.بی گناه بودی اونوقت اینقدر اون تو نگهت داشتن
- اگه بی گناه نبودم که ولم نمی کردن اگه باور نمی کنید اینو بخونین توش نوشته
مجله رابه دست پدرش داد. همایون بعد از خواندن داستان با شک به سهیل نگاه کردوگفت : خب که چی ؟ این چیوثابت می کنه؟
سهیل سعی کرد خونسردی خودرا حفظ کندوگفت : اینو خود دختره نوشته ،دیدی که گفته من بی گناهم
- از کجا معلوم که این همون داستان شما باشه؟
- معلومه همه مشخصات درسته میدونم که می دونید همونه
- چه معلوم دختره هم با توهمدست نبوده باشه ؟
- بابا !
با خستگی روی مبل نشست وسرش را بین دستهایش فرو برد.
همایون با لحن ملایمتری گفت : خب گیریم که هر چی این تو نوشته درست باشه وتوبی گناه باشی بازم مردم حرف خودشونو می زنن مگه نشنیدی می گن در دروازه رو می شه بست ولی دهن مردمو نه! ما این چندوقت به اندازه کافی اذیت شدیم . پلیسا بردنمون کلانتری و کلی سین جیممون کردن .
romangram.com | @romangram_com