#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_76

آن را برداشت و صفحه مورد نظر را یافت. داستان چاپ شده شبیه داستان خودش بود. با خواندن کامل داستان مطمئن شد که این داستان خودشان است . با خود فکر کرد با توجه به اینکه داستان از زبان دختر چاپ شده شاید پدرش باخواندن آن حرفهایش را باور کند.

مجله را برداشت وبدون اینکه جواب سوال های جلال رابدهدخانه او راترک کرد.

کلیدراداخل قفل انداخت ودر را باز کرد. هیچکس درسالن خانه نبود. وارد آشپزخانه شد ومادرش رادید که کنار سماور ایستاده وبه فکر فرورفته بود و شیر سماور بازمانده و قوری در حال سر رفتن بود. با عجله گفت : قوری ، قوری سررفت

منیژه با شنیدن صدای اوازفکر خارج شد وبا عجله شیرسماور را بست. نگاهی به سهیل انداخت ودرحالی که اشک به چشم می آوردگفت : سهیل جون مادر کی اومدی چطورمن نفهمیدم

سهیل در حالی که به آغوش او فرومیرفت گفت : سلام مادر ماشاء الله شماازبس توفکر بودی اومدن من که هیچی حواست به قوری تو دستتم نبود

منیژه دست اوراکشید وروی مبل نشاند وگفت : بیابشین قربونت برم تو روکه دیدم همه فکرام تموم شد برام تعریف کن ببینم چی شدآزادت کردن مادر ؟

سهیل که گویی تازه یاد چیزی افتاده باشد بادلخوری به اونگاه کردوگفت : مگه برای شما مهمه ؟

- چرا نباشه ؟توپسرمی پاره تنمی

- اگه اینطوره پس چرا نیومدین دیدنم؟چرا به سعید گفته بودین بهم بگه دیگه پسرشما نیستم؟

- خب ... خب... پدرت ...

باورود پدر سهیل حرف های اونیمه تمام ماند. همایون به محض دیدن سهیل با عصبانیت رو به همسرش گفت : این اینجاچیکار میکنه؟

و رو به سهیل ادامه داد : چی شد آزادت کردن؟

romangram.com | @romangram_com