#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_71
مریم دوباره وسط حرفش پرید و گفت : ای بابا بس کن دیگه نازی مگه نمیبینی چقدرهول کرده.
سپس رو به ستاره ادامه داد : اینو ولش کن ستاره جون هیچم ازین خبرا نیست قضیه اینقدا هم که این میگه شورنیست به جای این حرفا بگوکی میای دانشگاه تا حالاچند تا از امتحانای ترمم دادیما !
ستاره که کمی رنگ و رویش پریده بودگفت : این ترم که دیگه فکرنمیکنم بتونم خودمو بهتون برسونم.
به پایش اشاره کرد وادامه داد: با این پای داغون حالا حالاها خونه نشینم. حالاتاترم بعد ببینم ...
حرفش را با شنیدن صدای در نیمه تمام گذاشت. هر سه به سمت در نگاه کردند درهمین لحظه سرگرد رفیعی و همکارش وارداتاق شدند.
- سلام خانم درخشان بنده سرگرد رفیعی وایشون هم همکارم سروان شمس هستند. می خواستم چندتا سوال ازتون بپرسم
- سلام خواهش می کنم بفرمائید
- اگه امکان داشته باشه تنها باشیم بهتره
سپس به مریم و نازنین نگاه کرد. مریم که منظوراورا به خوبی درک کرده بود گفت : ما دیگه داشتیم میرفتیم
سپس دست ستاره را گرفت وادامه داد : ستاره جون ایشالله زودترخوب میشی، ما بازم بهت سرمیزنیم
ودرحالیکه دست نازنین رامی کشید با خداحافظی کوتاه از اتاق خارج شدند.
romangram.com | @romangram_com