#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_70

به محض خروج آنها نازنین با استرس گفت : دیدید چه سوتی ای دادم بچه ها الان میگن چه دختر خل و چلیه ...

مریم بین حرف اوآمد وگفت : ول کن این حرفا رو نازی تو هم وقت گیر آوردی

و درحالی که دست ستاره را می گرفت ادامه داد: حالت چطوره عزیزم؟ الهی بمیرم حتماً خیلی اذیت شدی؟

- خوبم عزیزم هرچی بوده دیگه گذشته مهم نیست دوست ندارم راجبش فکرکنم.

درحالی که به فکر فرورفته بود مدتی مکث کرد ، سپس آهی کشید و با لبخند ادامه داد : اصلاً بی خیال این حرفا خودتون چطورید؟ از دانشگاه چه خبر ؟

نازنین فوری درجوابش گفت : هیچ خبرجزغم دوری شما که بیش تر از همه این شریفی بدبخت گرفتارش شده صبح تا شب عین مرغ سرکنده بال بال میزنه

- اَه یه بارنشد مادرمورد دانشگاه بپرسیم توحرف این شریفیو پیش نکشی . حالا واقعاً راست میگی ؟

- آره به خدا چپ میره راست میاد میگه حال خانم درخشان چطوره پدرما رودرآورده

- مگه اونم قضیه رومی دونه ؟

- بَه ! رفیق ما رو باش. میگه مگه اونم میدونه ، بگوکی نمی دونه قضیه رو تو روزنامه هم چاپ کردن

- یعنی همه فهمیدن؟حتی بچه های دانشگاه ؟

- همه به جزخواجه حافظ شیرازی که اونم مرد . تازه پلیسا سراغ ما هم اومدن کلی سوالم درمورد تو و سالاری و اینا ازمون پرسیدن ما هم هر چی میدونستیم بهشون گفتیم. شاید سراغ بقیه بچه ها هم ...

romangram.com | @romangram_com